جدول جو
جدول جو

معنی تاریک جان - جستجوی لغت در جدول جو

تاریک جان
تیره جان، تیره دل، سیاه دل، گمراه
تصویری از تاریک جان
تصویر تاریک جان
فرهنگ فارسی عمید
تاریک جان
تیره جان، (آنندراج)، تباه، خراب، تیره ضمیر، سیه دل، (ناظم الاطباء)، اندوهگین، جان تاریک، گمراه، عاری از صفا و خرد:
به آن روشنی خیزد از وی صدا
که تاریک جانان شوندش فدا،
امیرخسرو (در تعریف فانوس از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تاریک جان
تیره جان سیاه دل، اندوهگین، گمراه، بیخرد، عاری از صفا پلید
تصویری از تاریک جان
تصویر تاریک جان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاریک خانه
تصویر تاریک خانه
اتاقی تاریک برای چاپ و ظهور عکس، هرجای تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک رای
تصویر تاریک رای
بداندیشه، بدگمان
فرهنگ فارسی عمید
جای تاریک، کنایه از مکان سخت و دردناک، محل تاریک و سخت و شوم
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: تاریک + ’ان’، پسوند زمان، مانند: بامدادان، صبحگاهان، سحرگاهان، چاشتگاهان) بهنگام تاریکی، (ترجمه دیاتسارون ص 364) رجوع به ’آن’ در همین لغت نامه و حاشیۀ برهان قاطع چ معین (آن) شود
لغت نامه دهخدا
گمراه، زشت پندار، کافر:
ز شب بدخواه تو تاریک دین تر
ز ماه نو دلت باریک بین تر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
رای تاریک، بدفکر، بداندیشه، بدگمان
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ بَ / بِ)
تیره شدن. تار گردیدن. تیره گشتن: دجم، تاریک شدن. (منتهی الارب). ادلماس، سخت تاریک شدن. (منتهی الارب) :
ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه.
فردوسی.
بیامدچو با شیر نزدیک شد
جهان بر دل شیر تاریک شد.
فردوسی.
ز توران بیاورد چندان سپاه
که تاریک شد روی خورشید و ماه.
فردوسی.
همی بود تا سنگ نزدیک شد
ز گردش همه کوه تاریک شد.
فردوسی.
بدان شیر کپی چو نزدیک شد
تو گفتی بر او کوه تاریک شد.
فردوسی.
بکردار شب روز تاریک شد.
فردوسی.
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 203).
تا نه تاریک شود سایۀ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار.
سعدی.
- تاریک شدن بخت، تیره بخت شدن. تیره شدن بخت. مجازاً بمعنی مرگ آمده است:
بگفت این و تاریک شد بخت اوی
دریغ آن سر و افسر و تخت اوی.
فردوسی.
- تاریک شدن چشم (جهانبین) ، تار شدن چشم: اسداف، تاریک شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری. تغطش، تاریک شدن چشم. (منتهی الارب). غسق، تاریک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مدش، تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی. طرفشت عینه، تاریک شد و سست گردید چشم او. طخشت عینه طخشاً، تاریک شد چشم او. (منتهی الارب) :
بدید آن رخانش چو نزدیک شد
جهان بین او نیز تاریک شد.
فردوسی.
رجوع به تار (تار شدن چشم) شود.
- تاریک شدن شب، فرارسیدن شب و تاریکی آن: اخضلال، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دجو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ادلیمام، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دموس، تاریک شدن شب. اسداف، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اسحنکاک، تاریک شدن شب. اشتباک، نیک تاریک شدن سیاهی شب. اطلخمام، تاریک شدن شب. اطرمس ّ اللیل اطرمساساً، تاریک شد شب. طرشم اللیل، تاریک شد شب. اعتکار، نیک تاریک شدن شب. تعظلم، تاریک شدن شب و سخت تاریک شدن آن. علمه، تاریک شدن شب. عکمس اللیل عکمسهً، تاریک شد شب. غطو، غطوّ، غطی، غطی، تاریک شدن شب. اغباس، اغبساس، تاریک شدن شب. غسقان، غسق، اغساق، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). غسوق، تاریک شدن شب. اغدار،تاریک شدن شب. غضو، تاریک شدن شب. غسوم، تاریک شدن شب. غدر، تاریک شدن شب. قطو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تیره رنگ، سیاهرنگ:
جدا گشت تیغ شهی از نیام
برون شد خوراز میغ تاریک فام،
(گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
محاق، سرار، آخرین شب ماه
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اصطلاح قالی بافی است (در کرمان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَل ل)
دانندۀ تاریخ، شناسندۀ تاریخ، مورخ
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ظلمت طلب، بیراهه رو، منحرف، کجرو:
بپرسید کار پرستش بچیست
بنیکی ّ یزدان گراینده کیست
چنین داد پاسخ که تاریک جوی
روان اندرآرد بباریک موی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2539)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ کَ فَ دَ / دِ)
لطیف اندیش، نکته سنج، (ربنجنی: لطیف)
لغت نامه دهخدا
آنکه ران باریک دارد: قعواء، زنی باریک ران، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مکان تاریکی از عالم روشن ... (آنندراج)، جای بسیار تاریک، مکان تیره و تار:
شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم
بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم،
ملا طغرا (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاری جا
تصویر تاری جا
مکان سخت و دردناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکان
تصویر تاریکان
بهنگام تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکدان
تصویر تاریکدان
جای بسیار تاریکمکان تیره و تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک ماه
تصویر تاریک ماه
محاق، سرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک فام
تصویر تاریک فام
تیره رنگ سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تیره شدنتار گردیدنتیره گشتن، یا تاریک شدن بخت. تیره بخت شدن سیاه بخت شدن، فرا رسیدن مرگ. یا تاریک شدن چشم. تیره و تار شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک رای
تصویر تاریک رای
دارای رای تاریک بد فکر بد اندیشه بد گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک دین
تصویر تاریک دین
آنکه بر دین باطل است کافر، زشت پندار، گمراه
فرهنگ لغت هوشیار
اطاق مخصوصی که عکاس با چراغ کم نور فیلم و شیشه را میشوید اطاق تاریک، اطاق مخصوصی که در آن عکاس با چراغی که نور فیلم و شیشه را می شوید اطاق تاریک برای ظاهر کردن عکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکان
تصویر تاریکان
به هنگام تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریک خانه
تصویر تاریک خانه
((نِ))
اتاق ویژه ای در عکاسی برای ظاهر کردن فیلم
فرهنگ فارسی معین
تار شدن، تیره شدن، تیره وتار شدن، ظلمانی شدن
متضاد: روشن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد