تیره جان، (آنندراج)، تباه، خراب، تیره ضمیر، سیه دل، (ناظم الاطباء)، اندوهگین، جان تاریک، گمراه، عاری از صفا و خرد: به آن روشنی خیزد از وی صدا که تاریک جانان شوندش فدا، امیرخسرو (در تعریف فانوس از آنندراج)
تیره جان، (آنندراج)، تباه، خراب، تیره ضمیر، سیه دل، (ناظم الاطباء)، اندوهگین، جان تاریک، گمراه، عاری از صفا و خرد: به آن روشنی خیزد از وی صدا که تاریک جانان شوندش فدا، امیرخسرو (در تعریف فانوس از آنندراج)
تیره شدن. تار گردیدن. تیره گشتن: دجم، تاریک شدن. (منتهی الارب). ادلماس، سخت تاریک شدن. (منتهی الارب) : ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه. فردوسی. بیامدچو با شیر نزدیک شد جهان بر دل شیر تاریک شد. فردوسی. ز توران بیاورد چندان سپاه که تاریک شد روی خورشید و ماه. فردوسی. همی بود تا سنگ نزدیک شد ز گردش همه کوه تاریک شد. فردوسی. بدان شیر کپی چو نزدیک شد تو گفتی بر او کوه تاریک شد. فردوسی. بکردار شب روز تاریک شد. فردوسی. سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 203). تا نه تاریک شود سایۀ انبوه درخت زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار. سعدی. - تاریک شدن بخت، تیره بخت شدن. تیره شدن بخت. مجازاً بمعنی مرگ آمده است: بگفت این و تاریک شد بخت اوی دریغ آن سر و افسر و تخت اوی. فردوسی. - تاریک شدن چشم (جهانبین) ، تار شدن چشم: اسداف، تاریک شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری. تغطش، تاریک شدن چشم. (منتهی الارب). غسق، تاریک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مدش، تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی. طرفشت عینه، تاریک شد و سست گردید چشم او. طخشت عینه طخشاً، تاریک شد چشم او. (منتهی الارب) : بدید آن رخانش چو نزدیک شد جهان بین او نیز تاریک شد. فردوسی. رجوع به تار (تار شدن چشم) شود. - تاریک شدن شب، فرارسیدن شب و تاریکی آن: اخضلال، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دجو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ادلیمام، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دموس، تاریک شدن شب. اسداف، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اسحنکاک، تاریک شدن شب. اشتباک، نیک تاریک شدن سیاهی شب. اطلخمام، تاریک شدن شب. اطرمس ّ اللیل اطرمساساً، تاریک شد شب. طرشم اللیل، تاریک شد شب. اعتکار، نیک تاریک شدن شب. تعظلم، تاریک شدن شب و سخت تاریک شدن آن. علمه، تاریک شدن شب. عکمس اللیل عکمسهً، تاریک شد شب. غطو، غطوّ، غطی، غطی، تاریک شدن شب. اغباس، اغبساس، تاریک شدن شب. غسقان، غسق، اغساق، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). غسوق، تاریک شدن شب. اغدار،تاریک شدن شب. غضو، تاریک شدن شب. غسوم، تاریک شدن شب. غدر، تاریک شدن شب. قطو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
تیره شدن. تار گردیدن. تیره گشتن: دجم، تاریک شدن. (منتهی الارب). ادلماس، سخت تاریک شدن. (منتهی الارب) : ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه. فردوسی. بیامدچو با شیر نزدیک شد جهان بر دل شیر تاریک شد. فردوسی. ز توران بیاورد چندان سپاه که تاریک شد روی خورشید و ماه. فردوسی. همی بود تا سنگ نزدیک شد ز گردش همه کوه تاریک شد. فردوسی. بدان شیر کپی چو نزدیک شد تو گفتی بر او کوه تاریک شد. فردوسی. بکردار شب روز تاریک شد. فردوسی. سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 203). تا نه تاریک شود سایۀ انبوه درخت زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار. سعدی. - تاریک شدن بخت، تیره بخت شدن. تیره شدن بخت. مجازاً بمعنی مرگ آمده است: بگفت این و تاریک شد بخت اوی دریغ آن سر و افسر و تخت اوی. فردوسی. - تاریک شدن چشم (جهانبین) ، تار شدن چشم: اسداف، تاریک شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری. تغطش، تاریک شدن چشم. (منتهی الارب). غسق، تاریک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مدش، تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی. طرفشت عینه، تاریک شد و سست گردید چشم او. طخشت عینه طخشاً، تاریک شد چشم او. (منتهی الارب) : بدید آن رخانش چو نزدیک شد جهان بین او نیز تاریک شد. فردوسی. رجوع به تار (تار شدن چشم) شود. - تاریک شدن شب، فرارسیدن شب و تاریکی آن: اخضلال، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دجو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ادلیمام، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دموس، تاریک شدن شب. اسداف، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اسحنکاک، تاریک شدن شب. اشتباک، نیک تاریک شدن سیاهی شب. اطلخمام، تاریک شدن شب. اطرمس َّ اللیل اطرمساساً، تاریک شد شب. طرشم اللیل، تاریک شد شب. اعتکار، نیک تاریک شدن شب. تعظلم، تاریک شدن شب و سخت تاریک شدن آن. علمه، تاریک شدن شب. عکمس اللیل عکمسهً، تاریک شد شب. غَطو، غُطوّ، غَطی، غُطی، تاریک شدن شب. اِغباس، اغبساس، تاریک شدن شب. غَسقان، غَسق، اغساق، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). غسوق، تاریک شدن شب. اغدار،تاریک شدن شب. غَضْو، تاریک شدن شب. غسوم، تاریک شدن شب. غدر، تاریک شدن شب. قطو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
مکان تاریکی از عالم روشن ... (آنندراج)، جای بسیار تاریک، مکان تیره و تار: شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم، ملا طغرا (ازآنندراج)
مکان تاریکی از عالم روشن ... (آنندراج)، جای بسیار تاریک، مکان تیره و تار: شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم، ملا طغرا (ازآنندراج)
اطاق مخصوصی که عکاس با چراغ کم نور فیلم و شیشه را میشوید اطاق تاریک، اطاق مخصوصی که در آن عکاس با چراغی که نور فیلم و شیشه را می شوید اطاق تاریک برای ظاهر کردن عکس
اطاق مخصوصی که عکاس با چراغ کم نور فیلم و شیشه را میشوید اطاق تاریک، اطاق مخصوصی که در آن عکاس با چراغی که نور فیلم و شیشه را می شوید اطاق تاریک برای ظاهر کردن عکس